
یک اتاق مطالعه ی ساده، یک میز تحریر، یک قفسه ی کتاب، یک کمد و دو صندلی دسته دار چرمی. اتاق خالی ست. در به آرامی باز می شود و ژوزف، مردی کوتاه، نسبتا خوش تیپ، حدود چهل ساله، با سبیل و موهای مجعد، با قدم های بلند و آرام وارد می شود. به طرف یکی از صندلی ها می رود که پشت بلندش به ماست. دست ظریف زنانه ای از داخل صندلی به طرف او دراز می شود. صدای زنی را می شنویم.